گنجور

 
مولانا

هر که را گشت سر از غایت برگردیدن

ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن

هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد

بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن

هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی

تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن

عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است

در براق احدی دید کسی لنگیدن

ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی

چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن

باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن

وانگهان بر قدمش نیمچه‌ای ببریدن

خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی

گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن

من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم

کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن

شمس تبریز سخن‌های تو می بخشد چشم

لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۹۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن

به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن

به خدا چرخ همان دید که من دیدستم

ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن

گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی

[...]

صائب تبریزی

نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن

که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن

می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل

سخن آهسته نگفتن، به صدا خندیدن

لب خاموش مرا بر سر حرف آوردن

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

غم همسایه خود خور که از آزادگیست

بر سر سایه خود بید صفت لرزیدن

شاه کامی کندت خانه دل زیر و زبر

خانه غنچه خرابست ز یک خندیدن

هرگز از سنگ جفا کم نشود شورش عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه