گنجور

 
مولانا

به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن

به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن

به خدا چرخ همان دید که من دیدستم

ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن

گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی

گفت خوردم دم او شرط بود نالیدن

گفتم ای ماه نو این جمله گداز تو ز چیست

گفت کاهش دهدم فایده بالیدن

فایده زفت شدن در کمی و کاستن است

از پی خرج بود مکسبه‌ها ورزیدن

پر پروانه پی درک تف شمع بود

چونک آن یافت نخواهد پر و دریازیدن

در فنا جلوه شود فایده هستی‌ها

پس نباید ز بلا گریه و درچغزیدن

پس خمش باش همی‌خور ز کمان‌هاش خدنگ

چون هنر در کمیت خواهد افزاییدن