چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند
همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان
سخنم مست شود از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
همه بر همدگر از بس که بمالند دهن
آن خیالات به هم درشکند او ز فغان
همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان
ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم
تا مفرح شود آن را که بود دیده جان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حالتی از شادی و سرمستی میپردازد که به خاطر خیال معشوق به وجود آمده است. او با استفاده از تصاویری از رقص و شادی، احساسات خود را بیان میکند و میگوید که خیالات مربوط به معشوقش مانند نور خورشید در دل و زبانش میدرخشد. شاعر احساس میکند که هم دلم مست است و هم سخنانش، و همه اینها به خاطر وجود خیالات معشوق است. در نهایت، او به اهمیت دل و دین اشاره دارد و میخواهد با محبت و هنرمندی، دل دیگران را شاد کند.
هوش مصنوعی: وقتی تصویر تو به ذهنم میآید، دل به رقص درمیآید و دیگر خیالهای سرمست و شگفتانگیز هم به جمع میآیند.
هوش مصنوعی: در گرداگرد تصور او، همه در حالت رقص و شادمانی قرار میگیرند و آن خیال مانند ماهی درخشان، در وسط چرخشها و حرکتها برمیذرخشد.
هوش مصنوعی: هر تصوری که در آن لحظه به تو صدمه بزند، مانند نوری است که از خورشید بر روی آینه منعکس میشود و میدرخشد.
هوش مصنوعی: حرفهایم به شدت تحت تأثیر یک ویژگی خاص قرار میگیرد و بارها کلماتی که از دهانم میآید، ابتدا در دلم احساس میشود و سپس به زبانم میرسد.
هوش مصنوعی: کلام من پر از شادی و عشق است، دلم هم از احساسات خوشحالی پر شده و اندیشهام نیز تحت تأثیر توست. همه این احساسات به هم گره خورده و در یکدیگر غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: همه به خاطر اینکه مدام با هم حرف میزنند، آن تفکرات و ایدهها به هم برخورد میکنند و ممکن است این برخوردها باعث بروز مشکلاتی شود.
هوش مصنوعی: همه مانند دانههای انگور هستند و دل من مانند سرمازدهای در آنجاست. همه مثل برگ گلاب هستند و دل من مانند مغازهای است که در آن رویدادها و احساسات در حال جریانند.
هوش مصنوعی: من از خوبی دل و دین ثروت به دست میآورم و آن را به کار میزنم تا خوشحال شوم کسی که با چشم جان خود میبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
[...]
دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان
رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان
رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او
زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان
گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک
[...]
گذری گیر از آن پس به سوی لالهستان
طوطیان بین همه منقار به پرخفته ستان
هریکی همچو یکی جام دروغالیهدان
بالش غالیه دانش را میلی به میان
گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان
بگل و آب روان تازه بود جان جهان
هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار
هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار
[...]
عید باکوکبهٔ خویش درآمد به جهان
وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان
نوبت باده و چنگ طربانگیز رسید
نوبت شربت و طبل سَحَر آمد به کران
کرد باید طرب آغاز که در نوبت عید
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.