ای دلارام من و ای دل شکن
وی کشیده خویش بیجرمی ز من
از نظر رفتی ز دل بیرون نهای
ز آنک تو شمعی و جان و دل لگن
جان من جان تو جانت جان من
هیچ کس دیدهست یک جان در دو تن
زندگیام وصل تو مرگم فراق
بینظیرم کردهای اندر دو فن
بس بجستم آب حیوان خضر گفت
بیوصالش جان نیابی جان مکن
غم نیارد گرد غمگین تو گشت
ور بگردد بایدش گردن زدن
جانها زان گرد تو گرددهمی
جان ادیم و تو سهیل اندر یمن
بهر تو گفتهست منصور حلاج
یا صغیر السن یا رطب البدن
شیر مست شهد تو گشت و بگفت
یا قریب العهد من شرب اللبن
پیش مستان تو غم را راه نیست
فکرت و غم هست کار بوالحسن
هر کی در چاه طبیعت مانده است
چارهاش نبود ز فکر چون رسن
چونک برپرید کاسد گشت حبل
چون یقینی یافت کاسد گشت ظن
همزبان بیزبانان شو دلا
تا به گفت و گو نباشی مرتهن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کشتیی بر آب و کشتیبانش باد
رفتن اندر وادیی یکسان نهاد
نه خله باید، نه باد انگیختن
نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن
چرخ پنداری بخواهد شیفتن
زان همی پوشد لباس پر درن
شاخ را بنگر چو پشت دل شده
برگ را بنگر چو روی ممتحن
ابر آشفته برآمد وز دمن
[...]
این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن
دوستان را بند گردان از وفا
ورنه باری از جفا دشمن من
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن
بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن
[...]
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.