گنجور

 
مولانا

نک بهاران شد صلا ای لولیان

بانگ نای و سبزه و آب روان

لولیان از شهر تن بیرون شوید

لولیان را کی پذیرد خان و مان

دیگران بردند حسرت زین جهان

حسرتی بنهیم در جان جهان

با جهان بی‌وفا ما آن کنیم

هرچ او کرده‌ست با آن دیگران

تا حریف خود ببیند او یکی

امتحان او بیابد امتحان

نی غلط گفتم جهان چون عاشق است

او به جان جوید جفای نیکوان

جان عاشق زنده از جور و جفاست

ای مسلمان جان که را دارد زیان

راه صحرا را فروبست این سخن

کس نجوید راه صحرا را دهان

تو بگو دارد دهان تنگ یار

با لب بسته گشاد بی‌کران

هر که بر وی آن لبان صحرا نشد

او نه صحرا داند و نی آشیان

هر که بر وی زان قمر نوری نتافت

او چه بیند از زمین و آسمان

هر کسی را کاین غزل صحرا شود

عیش بیند زان سوی کون و مکان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

یخچه می‌بارید از ابر سیاه

چون ستاره بر زمین از آسمان

چون بگردد پای او از پای دار

آشکوخیده بماند همچنان

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
فرخی سیستانی

عید فرخ باد بر شاه جهان

جاودانه شادمان و کامران

نعمتش پیوسته و عمرش دراز

دولتش پاینده و بختش جوان

سال و مه لشکرکش و لشکر شکن

[...]

قطران تبریزی

ای مرا دیدار تو جان و جهان

بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان

ای جهان جان چه شادی باشدم

چون نباشی با من ای جان جهان

ای بسان حور و آئین پری

[...]

مسعود سعد سلمان

ای آفتاب حسن تو را آفتاب

سجده برد همچو من از آسمان

خردی تو و بزرگ تو را پایگاه

سال تو اندک و تو بسیار دان

چو آفتاب خردی در چشم خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

روی بخت خواجه خرم همچو گل

باد تا هر سال گل آرد جهان

بسته دولت عهد با دورانش باد

تا بود پیوسته با دوران زمان

باد حاجت خرمی را با دلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه