مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۶
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم
زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد
وان جمله چشمها شده حیران چشم او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم
زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد
وان جمله چشمها شده حیران چشم تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۸
به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
یک یک برد شما را آنک مرا ببرد
آن را که بود آهن آهن ربا کشید
وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد
قانون لنگری به ثری گشت منجذب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۹
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان
دامان زر دهند و خرند از بلیس درد
گلهای رنگ رنگ که پیش تو نقلهاست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۰
چشمم همیپرد مگر آن یار میرسد
دل میجهد نشانه که دلدار میرسد
این هدهد از سپاه سلیمان همیپرد
وین بلبل از نواحی گلزار میرسد
جامی بخر به جانی ور زانک مفلسی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
اجزای خاک حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بیقرار شد
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲
این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد
بی تیغ میبرد سر و بیدار میکشد
مهمان او شدیم که مهمان همیخورد
یار کسی شدیم که او یار میکشد
چون یوسفی بدید چو گرگان همیدرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳
خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود
شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود
خندید و گفت روبه آخر به زیرکی
از دست شیر صید کجا سهل درربود
مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴
امروز مرده بین که چه سان زنده میشود
آزاد سرو بین که چه سان بنده میشود
پوسیده استخوان و کفنهای مرده بین
کز روح و علم و عشق چه آکنده میشود
آن حلق و آن دهان که دریدهست در لحد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵
گر عید وصل تست منم خود غلام عید
بهر تست خدمت و سجده و سلام عید
تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم
از غایت حلاوت نام تو نام عید
ای شاد آن زمان که درآید وصال تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
در ده شراب و واخرام از بیم و از امید
پیش آر جام آتش اندیشه سوز را
کاندیشههاست در سرم از بیم و از امید
کشتی نوح را که ز طوفان امان ماست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۷
امسال بلبلان چه خبرها همیدهند
یا رب به طوطیان چه شکرها همیدهند
در باغها درآی تو امسال و درنگر
کان شاخههای خشک چه برها همیدهند
مقراض در میان نه و خلعت همیبرند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸
صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد
بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد
خورشید دیگریست که فرمان و حکم او
خورشید را برای مصالح سفر دهد
بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
وز آسمان سپیدهٔ کافور بردمید
صوفیِ چرخ خرقه و شال کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرودرید
رومی روز بعد هزیمت چو دست یافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۰
صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد
صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد
صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد
صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد
آن شاهراه غیب بر آن قوم بسته بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد جَیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید
گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۳
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد
فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد
ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد
گشت جدا موجها گرچه بد اول یکی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴
پرده دل میزند زهره هم از بامداد
مژده که آن بوطرب داد طربها بداد
بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش
آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد
عشق همایون پیست خطبه به نام ویست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما
گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد
عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت
[...]