گنجور

 
مولانا

خیاط روزگار به بالای هیچ مرد

پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان

دامان زر دهند و خرند از بلیس درد

گل‌های رنگ رنگ که پیش تو نقل‌هاست

تو می خوری از آن و رخت می‌کنند زرد

ای مرده را کنار گرفته که جان من

آخر کنار مرده کند جان و جسم سرد

خود با خدای کن که از این نقش‌های دیو

خواهی شدن به وقت اجل بی‌مراد فرد

پاها مکش دراز بر این خوش بساط خاک

کاین بستریست عاریه می‌ترس از نورد

مفکن گزافه مهره در این طاس روزگار

پرهیز از آن حریف که هست اوستاد نرد

منگر به گرد تن بنگر در سوار روح

می‌جو سوار را به نظر در میان گرد

رخسارها چون گل لابد ز گلشنیست

گلزار اگر نباشد پس از کجاست ورد

سیب زنخ چو دیدی می‌دان درخت سیب

بهر نمونه آمد این نیست بهر خورد

همت بلند دار که با همت خسیس

چاوش پادشاه براند تو را که برد

خاموش کن ز حرف و سخن بی‌حروف گوی

چون ناطقه ملایکه بر سقف لاجورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۶۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد

هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،

کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند

وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد

عنصری

مشکین شود چو باد بزلف تو بگذرد

عاشق شود کسیکه بروی تو بنگرد

بر غالیه بماند بر عارض تو باد

گاهش برو بمالد و گه باز بسترد

گر پشت یابد از رخ تو لاله بشکفد

[...]

وطواط

جز سوی نام نیک خردمند ننگرد

نام نکو بماند و این عمر بگذرد

سوزنی سمرقندی

سالار لولیان را گفتم برای خرد

از میخ هجو من خر خمخانه را بدرد

گفتا که میخ هجو تو . . . ون خوار آنخرست

. . . ون ما چی خاردان بره کش حرب فشرد

خر فرد بود میره با سهل دیلمی

[...]

قوامی رازی

ای از عدد یکی به هنر صدهزار مرد

دارند معطیان ز عطاء تو پیش خورد

از رشگ حرمت تو بزرگان مملکت

چون صبح و شمس بارخ زردند وبادسرد

از اولیای دولت در هیچ روزگار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه