گنجور

 
مولانا

امروز مرده بین که چه سان زنده می‌شود

آزاد سرو بین که چه سان بنده می‌شود

پوسیده استخوان و کفن‌های مرده بین

کز روح و علم و عشق چه آکنده می‌شود

آن حلق و آن دهان که دریده‌ست در لحد

چون عندلیب مست چه گوینده می‌شود

آن جان به شیشه‌ای که ز سوزن همی‌گریخت

جان را به تیغ عشق فروشنده می‌شود

بسیار دیده‌ای که بجوشد ز سنگ آب

از شهد شیر بین که چه جوشنده می‌شود

امروز کعبه بین که روان شد به سوی حاج

کز وی هزار قافله فرخنده می‌شود

امروز غوره بین که شکر بست از نشاط

امروز شوره بین که چه روینده می‌شود

می‌خند ای زمین که بزادی خلیفه‌ای

کز وی کلوخ و سنگ تو جنبنده می‌شود

غم مرد و گریه رفت بقا‌ی من و تو باد

هر جا که گریه‌ای‌ست کنون خنده می‌شود

آن گلشنی شکفت که از فر بوی او

بی داس و تیش خار تو برکنده می‌شود

پاینده گشت خضر که آب حیات دید

پاینده گشت و دید که پاینده می‌شود

پاینده عمر باد روان لطیف ما

جان را بقاست تن چو قبا ژنده می‌شود

خاموش و خوش بخسپ در این خرمن شکر

زیرا شکر به گفت پراکنده می‌شود

من خامشم ولیک ز هیهای طوطیان

هم نیشکر ز لطف خروشنده می‌شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۷۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صوفی محمد هروی

بر عارض تو خط، چو پراکنده می شود

ترک فلک غلام ترا بنده می شود

آن دم نبات را نکند هیچ کس قبول

کان لعل شکرین تو پر خنده می شود

دانی که چیست نرگس مخمور سر به پیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه