به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
یک یک برد شما را آنک مرا ببرد
آن را که بود آهن آهن ربا کشید
وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد
قانون لنگری به ثری گشت منجذب
عیسی مهتری را جذب سما ببرد
هر حس معنوی را در غیب درکشید
هر مس اسعدی را هم کیمیا ببرد
از غارت فنا و اجل ایمنست و دور
آن کس که رخت خویش سوی انبیا ببرد
آن چشم نیک را نرسد هیچ چشم بد
کو شمع حسن را ز ملاء در خلاء ببرد
ما از قضا به قاضی حاجت گریختیم
کنچ از قضا رسید به طالب قضا ببرد
اینها گذشت ای خنک آن دل که ناگهش
حسن و جمال آن مه نیکولقا ببرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ما را شکنج زلف تو در پیچ و تاب برد
آرام و صبر از دل و از دیده خواب برد
از راه دل در آمد و از روزن دماغ
رختی که دیده بسته به مشکین طناب برد
روزی عجب مدار که طوفان برآورد
[...]
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را
بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.