گنجور

 
مولانا

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان

نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد

اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت

بگشاد سر و دست که وقت کنار شد

گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید

در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد

آن خار می‌گریست که ای عیب پوش خلق

شد مستجاب دعوت او گلعذار شد

شاه بهار بست کمر را به معذرت

هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد

هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت

گر در دو دست موسی یک چوب مار شد

زنده شدند بار دگر کشتگان دی

تا منکر قیامت بی‌اعتبار شد

اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند

چون لطف روح بخش خدا یار غار شد

ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدیت

آن سو که وقت خواب روان را مطار شد

آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح

آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد

مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف

بدری منور آمد و شمع دیار شد

این پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان

لنگ و ملول رفت و سحر راهوار شد

بربند این دهان و مپیمای باد بیش

کز باد گفت راه نظر پرغبار شد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۷۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوالفرج رونی

باز آمد آنکه ملک بدو کامکار شد

باز آمد آنکه بخت بدو بختیار شد

بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت

در دست عدل دولت او استوار شد

بیدار بود فتنه کنون مست خواب گشت

[...]

فلکی شروانی

گل باز نزد آن بت فرخار خار شد

بر دل ز وصل او غم دشخوار خوار شد

اهلی شیرازی

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت

شیری است که بقوت خود در شکار شد

وانکس که خوی کرد که معنی برد ز غیر

چو روبه از شکار کسان ریزه خوار شد

کم همتی مکن که در فیض بسته نیست

[...]

اسیری لاهیجی

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

دل در هوای حسن رخش بیقرار شد

جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم

تا زلف عنبرین برخت مشکبار شد

زآوازه فراق تو دلها بباد رفت

[...]

بابافغانی

از جور گلرخان دل من خوار و زار شد

چندان جفا کشید که بی اعتبار شد

ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت

عمرم تمام صرف ره انتظار شد

حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه