گنجور

 
مولانا

صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد

صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد

صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد

صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد

آن شاهراه غیب بر آن قوم بسته بود

وان ماه زنگ ظلم به زیر حجاب شد

وان چشم کو چو برق همی‌سوخت خلق را

در نوحه اوفتاد و به گریه سحاب شد

وان دل که صد هزار دل از وی کباب بود

در آتش خدای کنون او کباب شد

ای شاد آن کسی که از این عبرتی گرفت

او را از این سیاست شه فتح باب شد

چون روز گشت و دید که او شب چه کرده بود

سودش نداشت سخره صد اضطراب شد

چون بخت روسپید شب اندر دعا گذار

زیرا دعای نوح به شب مستجاب شد