جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد
فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد
ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد
گشت جدا موجها گرچه بد اول یکی
از سبب باد بود آنک جدایی بزاد
جام دوی درشکن باده مده باد را
چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد
روز فضیلت گرفت زانک یکی شمع داشت
هر طرفی شب ز عجز شمع و چراغی نهاد
گرچه ز رب العباد هر نفسی رحمتست
کی بود آن دم که رب ماند و فانی عباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی اتحاد و یکی بودن جانهاست. شاعر بیان میکند که ما در اصل یکی هستیم و جدایی تنها به دلیل سوء نیت و حرص انسانهاست. بهطور نمادین، جدا شدن موجها یا دو بودن چیزها به خاطر نفوذ باد یا عوامل مخرب است. اگر دو وجود را در نظر بگیریم، فساد به وجود میآید. در نهایت، شاعر اشاره میکند که در دنیا هر انسانی به اندازه یک نفس از رحمت خدا بهرهمند است و هیچ وقت نمیتوان خدایی را بدون بندگانش تصوّر کرد.
هوش مصنوعی: جان من و جان تو یکی است و این اتحاد ما را به هم پیوند میزند. ما هر دو به یک حقیقت وابستهایم، جز اینکه آن حقیقت یکی نیست.
هوش مصنوعی: فرد به چه دلیلی به عدد تبدیل شد؟ به خاطر رفتار ناپسندش. بادی که از آتش برخاست، در وجود ما نفوذ کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه جدا شدن امواج در ابتدا به خاطر وزش باد بود، اما این جدایی در حقیقت یک علت و انگیزهای را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: هرگاه دو نفر در جامعه به یکدیگر بخورند و مشکلاتی به وجود بیاورند، مانند اینکه بادهای را همزمان بنوشند و به هم آسیب برسانند، شهر دچار فساد میشود. این نشان میدهد که هرگز نباید به دوگانگی و تضاد در جامعه دامن زد، زیرا عواقب آن وخیم خواهد بود.
هوش مصنوعی: در یک روز با فضیلت، به خاطر وجود یک شمع، محیط روشن شد؛ در حالی که شب به خاطر ضعف و ناتوانی شمع و چراغها، تاریک بود.
هوش مصنوعی: هر نفس که از خداوند رحمت است، اما وقتی که خداوند باقی میماند، بندگانش چرا ناپدید میشوند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روزی بس خرمست، میگیر از بامداد
داد زمانه بده کایزد داد تو داد
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور
[...]
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چونگشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
[...]
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
[...]
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.