بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما
گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد
عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت
عقل ز دستان عشق ناله کنان داد داد
مریم عشق قدیم زاد مسیحی عجب
داد نیابد خرد چونک چنین فتنه زاد
باز دو صد قرص ماه بر سر آن خوان شکست
دل چو چنین خوان بدید پای به خون درنهاد
دولت بشتافتهست چون نظرت تافتهست
تا که بقا یافتهست عاشق کون و فساد
مفخر تبریزیان شمس حق ای خوش نشان
عالم ای شاه جان بیرخ خوبت مباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بازگشت خود و شادی و خوشبختی امیدوار است. او به دنیا اشاره میکند که با دیدار او دوباره زنده و زیبا شده است. عشق را به عنوان نیرویی توصیف میکند که عقل را مغلوب کرده و برتری دارد. همچنین به شخصیت مریم و نقش او در محبت و عشق اشاره میکند. در پایان، به شمس تبریزی به عنوان یک نماد خوب و زیبایی اشاره کرده و از همراهی او قدردانی میکند. شعر به طور کلی بیانگر پرشور بودن عشق و تاثیر آن بر زندگی انسانها است.
هوش مصنوعی: بار دیگر به دنیا بازگشتهایم تا بخت خوشی نصیبمان شود و ثروت و خوشبختی دوباره بر چهرهامان نمایان شود.
هوش مصنوعی: این دنیا دوباره زیبا و نو شده است، زیرا ما در آن حضور داریم و از دیدار ما لذت میبرد. امیدوارم که چشمهای بد از آن دور باشند.
هوش مصنوعی: عشق از بند خود آزاد شد و عقل را تحت تاثیر قرار داد. عقل که دچار درد و اندوه شده بود، با صدایی بلند به ناله و فریاد پرداخت.
هوش مصنوعی: عشق مریم، مادر مسیح، آن چنان شگفتانگیز و عمیق است که موجب سردرگمی عقل میشود، چرا که اینگونه شور و اشتیاق، خود را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: چندین بار ماه کامل بر سر آن سفره شکست، وقتی دل شکستهام چنین سفرهای را دید، پا در خون گذاشت.
هوش مصنوعی: خوشبختی و کامیابی به دلیل توجه و محبت تو در حال افزایش است، تا زمانی که عشق به جهان و هیجانات دنیوی پا برجا بماند.
هوش مصنوعی: ای شمس الحق، که مایه افتخار تبریزیان هستی، چقدر نیکو هستی! تو راهنمای عالم و شاه دلها هستی. ای کاش چهرهی زیبایت همیشه در دسترس باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روزی بس خرمست، میگیر از بامداد
داد زمانه بده کایزد داد تو داد
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور
[...]
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چونگشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
[...]
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
[...]
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.