مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۷
آن یوسف خوش عذار آمد
وان عیسی روزگار آمد
وان سنجق صد هزار نصرت
بر موکب نوبهار آمد
ای کار تو مرده زنده کردن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸
برخیز که ساقی اندرآمد
وان جان هزار دلبر آمد
آمد می ناب وز پی نقل
بادام و نبات و شکر آمد
آن جان و جهان رسید و از وی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹
جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
بی مهر تو هر که آسمان رفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۰
آن شعله نور میخرامد
وان فتنه حور میخرامد
شب جامه سپید کرد زیرا
کان ماه ز دور میخرامد
مستان شبانه را بشارت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۱
امروز نگار ما نیامد
آن دلبر و یار ما نیامد
آن گل که میان باغ جانست
امشب به کنار ما نیامد
صحرا گیریم همچو آهو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
شکر از شکرست آستین پر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۳
ساقی زان می که میچریدند
بفزای که یارکان رسیدند
مهمان بفزود می بیفزا
زان خنب که اولیا چشیدند
زان می که ز بوش جمله ابدال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۴
اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گر عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود
آن جام شراب ارغوانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵
اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گر عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود
زان رنگ تو گشتهایم بیرنگ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶
دیر آمدهای سفر مکن زود
ای مایه هر مراد و هر سود
ای ز آتش عزم رفتن تو
از بینیها برآمده دود
هر عود تلف شود ز آتش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷
آن کس که به بندگیت آید
با او تو چنین کنی نشاید
ای روی تو خوب و خوی تو خوش
چون تو گهری فلک نزاید
روی تو و خوی تو لطیفست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸
آخر گهر وفا ببارید
آخر سر عاشقان بخارید
ما خاک شما شدیم در خاک
تخم ستم و جفا مکارید
بر مظلومان راه هجران
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹
ای اهل صبوح در چه کارید
شب میگذرد روا مدارید
ماننده آفتاب رخشان
از جام صبوح سر برآرید
ای شب شمران اگر شمارست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۰
از بهر چه در غم و زحیرید
وقت سفرست خر بگیرید
خیزید روان شوید یاران
تا همچو روان صفا پذیرید
پران باشید در پی صید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲
ما مست شدیم و دل جدا شد
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بند عقل بگسست
در حال دلم گریزپا شد
او جای دگر نرفته باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳
ساقی برخیز کان مه آمد
بشتاب که سخت بیگه آمد
ترکانه بتاز وقت تنگست
کان ترک ختا به خرگه آمد
در وهم نبود این سعادت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴
گر مایهٔ دهر جان فزا بود
زیرا که در او پری ما بود
مر پریان را ز حیرت او
هر گوشه مقال و ماجرا بود
عقلست چراغ ماجراها
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵
کس با چو تو یار راز گوید
یا قصه خویش بازگوید
عاقل کردست با تو کوتاه
لیکن عاشق دراز گوید
از عشق تو در سجود افتد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶
شب رفت حریفکان کجایید
شب تا برود شما بیایید
از لعل لبش شراب نوشید
وز خنده او شکر بخایید
چون روز شود به هوشیاران
[...]