جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
بی مهر تو هر که آسمان رفت
درهای فلک فرازآمد
بی آبی خویش جمله دیدند
هرک از تو نه سرفراز آمد
جان رفت که بیتو کار سازد
سوزید و نه کارساز آمد
اندر سفرش بشد حقیقت
کو بیتو همه مجاز آمد
از گرد ره آمدست امروز
رحم آر که پرنیاز آمد
سر را ز دریچهای برون کن
تا بیند کان طراز آمد
تا نعره عاشقان برآید
کان قبله هر نماز آمد
از پیش تو رفت باز جانم
طبل تو شنید و بازآمد
ای اهل رباط وارهیدیت
کز خط خوشش جواز آمد
آن چنگ طرب که بینوا بود
رقصی که کنون به ساز آمد
از سلسله نیاز رستید
کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.