برخیز که ساقی اندرآمد
وان جان هزار دلبر آمد
آمد می ناب وز پی نقل
بادام و نبات و شکر آمد
آن جان و جهان رسید و از وی
صد جان جهان مصور آمد
مشک آمد پیش طره او
کان طره ز حسن بر سر آمد
زد حلقه مشک فام و میگفت
بگشای که بنده عنبر آمد
از تابش لعل او چه گویم
کز لعل و عقیق برتر آمد
زان سنبل ابروش حیاتم
با برگ و لطیف و اخضر آمد
درده می خام و بین که ما را
در مجلس خام دیگر آمد
آن رایت سرخ کز نهیبش
اسپاه فرج مظفر آمد
هر کار که بسته گشت و مشکل
آن کار بدو میسر آمد
می ده که سر سخن ندارم
زیرا که سخن چو لنگر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زلفت چو به دلبری درآمد
بس کس که ز جان و دل برآمد
هم رایت خوشدلی نگون شد
هم دولت بیغمی سر آمد
دل گم نشود در آنچنان زلف
[...]
خون جگرش به رخ برآمد
از دل بگذشت و بر سر آمد
گلگون رخ یار من دریغا
کز جنگ زمانه در سر آمد
افسوس که نوبهار حسنش
بیرون شد و تیرمه درآمد
ماهش که بتافتی فروشد
[...]
دریاب که عمر بر سر آمد
طوفان اجل به سر در آمد
گیسوش که رشک عنبر آمد
در پاش فتاد و بر سر آمد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.