گنجور

 
مولانا

هر سینه که سیمبر ندارد

شخصی باشد که سر ندارد

وان کس که ز دام عشق دورست

مرغی باشد که پر ندارد

او را چه خبر بود ز عالم

کز باخبران خبر ندارد

او صید شود به تیر غمزه

کز عشق سر سپر ندارد

آن را که دلیر نیست در راه

خود پنداری جگر ندارد

در راه فکنده‌است دری

جز او که فکند برندارد

آن کس که نگشت گرد آن در

بس بی‌گهرست و فر ندارد

وقت سحرست هین بخسبید

زیرا شب ما سحر ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۲۱ به خوانش نازنین بازیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

بیت ۶، مصرع ۲، کلمه «که» را نباید پرسشی خواند چون در غیر این صورت معنی عوض می شود. بیت ۷، مصرع ۱، باتوجه به مصرع ۲ دُر صحیح است.

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

نور رخ تو قمر ندارد

شیرینی تو شکر ندارد

خوش باد عشق خوبرویی

کز خوبی او خبر ندارد

دارندهٔ شرق و غرب سلطان

[...]

سوزنی سمرقندی

. . . ری دارم که خر ندارد

خر تا بکلاه بر ندارد

مانند یکی درخت جیلان

سرکنده که برگ و بر ندارد

. . . نی داری که صد چنین . . . ر

[...]

خاقانی

دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

[...]

عطار

زین درد کسی خبر ندارد

کین درد کسی دگر ندارد

تا در سفر اوفکند دردم

می‌سوزم و کس خبر ندارد

کور است کسی که ذره‌ای را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه