گنجور

 
مولانا

دیر آمده‌ای سفر مکن زود

ای مایه هر مراد و هر سود

ای ز آتش عزم رفتن تو

از بینی‌ها برآمده دود

هر عود تلف شود ز آتش

در آتش توست عید هر عود

اومید تو هر دمی بگوید

دستت گیرم به فضل خود زود

اما تو مگو که جهد و کوشش

سودم نکند که بودنی بود

معزول مکن تو قدرتم را

من بسته نیم چو تار در پود

هر لحظه بکاهمت چو خواهم

وز فضل توانمت بیفزود

بربند دهان ز گفت و سر نه

در سجده دوست کوست مسجود