اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
دوستی یکدل و دمساز نماند
مونس محرم و همراز نماند
تاز ده بر هدف سینه ما
چرخ را هیچ یک انداز نماند
گر یکی راست زبانی چوعیار
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
خوی تو باجور روزگار بسازد
حسن تو با لطف کردگار بسازد
وعده وصلت بکوش هوش فروخوان
تا برود کار انتظار بسازد
بر پی بوی گلی ز باغ رخ تو
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
خیمه در کوی یار خواهم زد
در آن غمگسار خواهم زد
با جنیبت گشان نوبت وصل
پای بر روزگار خواهم زد
اولین تازیانه ئی که زنم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
همچو بالای تو سروی به چمن مینرسد
در خور لعل تو دُری ز عدن مینرسد
چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا
یک زبان است و ز افغان به دهن مینرسد
هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
دل به عشق تو جانسپاری کرد
صبر هم نیز حق گذاری کرد
صبر و دل دست چون بهم دادند
هم. نیارست پایداری کرد
تاب در کار ما همی افتاد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
وقت بیاید که دور غم به سر آید
صبح وصال از شب امید برآید
عمر عزیز از سر وداع بر آرد
آن دو سه روز فراق هم به سر آید
بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
روزی که جفاهای تو بر یاد من آید
دل نوش کند غصه و از خویشتن آید
چون صفّ بلا، راست کنی از سر تسلیم
مرد آن بود آری، که نه کمتر ززن آید
گر تیغ بیالاید عشقت بمن این فخر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
رخ او دیده را بصر بخشد
لب او کام را شکر بخشد
دو گروهی بر افتد از شب و روز
اگر اقطاع حسن بر بخشد
حلقه زلف ذره پرور او
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نه صفای تو در بصر گنجد
نه صفات تو در خبر گنجد
بر بساط قمارخانه حسن
تا رخش هست کی قمر گنجد
در جُلاب روان رنجوران
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
آنرا که چنان سلسله ها بافته باشد
هر سلسله زندان دلی تافته باشد
هرجا که بجوئید زجانهای عزیزان
در هر شکن آرامگهی یافته باشد
صد بار بگفتم مکن ای دل مرو آنجا
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
روی تو، ممالک جهان ارزد
وصل تو، حیات جاودان ارزد
زان لعل که صد هزار دل دارد
یک بوسه بصد هزار جان ارزد
نام چو منی همی بری خه خه
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
چه بود ماه که با روی تو از کوه بر آید
چه زند سرو که با قد تو بالا بنماید
هر کجا بوی تو آمد ز صبا گرد نخیزد
هر کجا روی تو آمد ز سحر صبح نیاید
غمت آورد بدر صبر خرد گفت که حقا
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
گر نقاب از دورخ براندازد
عالم از عافیت بپردازد
عرصه روزگار تنک آید
باره ی حسن اگر برون تازد
بفلک بر، زنور عارض او
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
نام تو، بهر زبان در افتاد
شوری به همه جهان در افتاد
در حیرت عارض تو خورشید
از طارم آسمان در افتاد
هنگام نظاره تو حورا
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
حسن رویش دیده پرخون میکند
عقل واقف نیست تا چون میکند
آب میگیرد ز رویش چشم و پس
عکس او آن آب گلگون میکند
دست حسنش ماه را گیسو کشان
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
از تو هر آنچه برمن درویش میرود
راضی شدم چو برهمه، زین بیش میرود
منشین بجور در پس افلاک چون مهت
بر سر گرفته غاشیه در پیش میرود
ای تشنه جمال تو چشمم، بیاد آر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
جهان پیر باز از دست نیسان خرقه میپوشد
مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد
قبای سبزه میبینی صبا کسوت همیدوزد
ردای سرو میدانی چمن خلعت همیپوشد
شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همیخندد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
با سرو قدت چمن بسوزد
وز مشک خطت ختن بسوزد
جائی است جهان تو که آنجا
شهبال عقاب ظن بسوزد
عشاق تو را ز شعله دل
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
شام از طرب رخت سحر گردد
زهر، از مدد لبت شکر گردد
از عشق غلامی تو هر ماهی
سر تا بقدم همه کمر گردد
خورشید اگرچه داشت ناموسی
[...]