گنجور

 
اثیر اخسیکتی

نه صفای تو در بصر گنجد

نه صفات تو در خبر گنجد

بر بساط قمارخانه حسن

تا رخش هست کی قمر گنجد

در جُلاب روان رنجوران

تا لبت هست کی شکر گنجد

هرکه شد مرغ چینه لب تو

مرغ جانش نه زیر پر گنجد

تنگنائی است وصل تو که دراو

نیست ممکن که عشق و سر گنجد

همه جرمی بکن که دریابد

همه نازی بکن که در گنجد