چه بود ماه که با روی تو از کوه بر آید
چه زند سرو که با قد تو بالا بنماید
هر کجا بوی تو آمد ز صبا گرد نخیزد
هر کجا روی تو آمد ز سحر صبح نیاید
غمت آورد بدر صبر. خرد گفت که حقا
اگر او اوست که من دانم ز و جور نشاید
گفتی ار بر سر این مهر بپائی بخوری بر
باش اینجا، سخنی هست اگر عمر بپاید
صبر زندان فراق تو شکستن نتواند
ور بدندان همه آن است که زنجیر نماید
روی کس نبود وصل تو، یا بخت من این است
که شب حامله جز هجر همی هیچ نزاید
بار این حادثه من خسته، بمنزل برسانم
گر در آن سر که جفاهای تو باشد مگر آید
گفته بودی بخورم خون دلت مصلحت این است
گوشمالیش بدین جور که او کرد بباید
شاید ای دوست همین آید از آن خو که تو داری
ور جز این آید از آن خو که تو را هست نشاید
گرده گیر آن همه لیکن، پس از این خوی بدتو
کاین برآید بفر دوست رساند چه سر آید
عشوه میداد وصال تو که روزی بتوانم
عقل میگفت اثیرا مشنو هرزه سُراید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
[...]
روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید
خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید
گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق
طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید
در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این
[...]
صبر بسیار بباید پدر پیر و حلاجش
تا دگر مادر کتو چوتو فرزند بزاید
آنکه در پرده دل خلق جهانی بر باید
چه قیامت شود آن لحظه که از پرده بر آید
بر فلک آن نه هلال است که انگشت تماشا
مه برآورده که ابروی تو بر خلق نماید
گر چنین طره پریشان گذری جانب بستان
[...]
ایخوش آنشب که روز غیروز دریار درآید
باب اندوه ببندد در شادی بگشاید
گر پری ما در و غلمان بهشتی پدرت نه
آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید
مطرب از نغمه دل مژمن و کافر بفریبی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.