گنجور

 
اثیر اخسیکتی

نام تو، بهر زبان در افتاد

شوری به همه جهان در افتاد

در حیرت عارض تو خورشید

از طارم آسمان در افتاد

هنگام نظاره تو حورا

از کنگره ی جنان در افتاد

راز تو نهان چگونه دارم

کاین قصه بهر زبان در افتاد

عشق تو خریده شد بجانی

یارب که چه رایگان در افتاد

انصاف بده چنان همائی

سگ را بیک استخوان در افتاد

ما را چو اثیر خویش خواندی

سیلاب به خانمان در افتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode