گنجور

 
اثیر اخسیکتی

شام از طرب رخت سحر گردد

زهر، از مدد لبت شکر گردد

از عشق غلامی تو هر ماهی

سر تا بقدم همه کمر گردد

خورشید اگرچه داشت ناموسی

در دور تو کارهاش بر گردد

چون دایره گرد نقطه لعلت

در گردم اگر نه بر گردد

دفعش بکنم چو زور وزر باشد

گر طبع تو گرد شور و شر گردد

از تنگدلی بدست حال من

ور مردمیم از این بتر گردد

در عشق تو سیم خشک می باید

تا کار بدان چو زرّ تر گردد

منظور جهان اثیر در عشقت

شب هست که از در نظر گردد