گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دل به عشق تو جانسپاری کرد

صبر هم نیز حق گذاری کرد

صبر و دل دست چون بهم دادند

هم. نیارست پایداری کرد

تاب در کار ما همی افتاد

هم برآمد چو بخت، یاری کرد

بخت ما را نخوانده پیش آمد

راستی را بزرگواری کرد

این منم لا الله الا الله

که مرا بخت خواستگاری کرد

ای دل اکنون بساط مجلس انس

یارم آن لفظ گفت یاری کرد

که رقیبی کران شد از پس کار

بخت فرخنده پیشکاری کرد

بر در او چو زر نداشت اثیر

زود بر آب چشم زاری کرد

 
 
 
سنایی

فکرم القصه حق گزاری کرد

اندرین نظم جان سپاری کرد

شاه نعمت‌الله ولی

هر که او با یزید یاری کرد

هر چه کرد او خلاف یاری کرد

هر که گوید یزید بود عزیز

شک ندارم به خویش خواری کرد

حزین لاهیجی

دست موسی رکاب داری کرد

لب عیسی نفس شماری کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه