گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

خرم دل آنها که به میخانه نشستند

وز وسوسه خانقه و مدرسه رستند

چون پرده ما جامه تقوی بدریدند

چون توبه ما خامه فتوی بشکستند

غم یار و بلا مونس و اندوه ندیم است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

با آنکه اهل دل ز علایق مجردند

در دام زلف سلسله مویان مقیدند

سرگشتگان کوی بتان را تویی مراد

مقصد یکی ست کعبه روان را اگر صدند

پیش من ای رفیق بد نیکوان مگوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

سپاه دوست کزین سو سوار می گذرید

ز روی لطف به سوی فتادگان نگرید

سوی شکار شد آن ماه و من به ره ماندم

خدای را غم حال من شکسته خورید

به خواریم مگذارید بر ره افتاده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای کسانی که در آن کوی گذاری دارید

این چنین در غم و اندوه مرا مگذارید

ناگهان گر سوی آن ماه گذاری بکنید

بر شما باد که از حالت من یاد آرید

سر به سر قصه غمهای مرا غصه دهید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

میل خم ابروی توام پشت دو تا کرد

در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد

از موی میان تو جدا بس که کشم رنج

نتوان تن رنجور من از موی جدا کرد

با دیده غمدیده من اشک دمادم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

آمد خزان عمر و مرا گونه زرد کرد

بر خاطرم هوای گل و سبزه سرد کرد

آسودگی به خواب ندید آن که تکیه گاه

از گرد بالش فلک تیز گرد کرد

غره مشو که خواجه به نیکی ستایدت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

تیر تو افتاد دور جان من افگار کرد

بر هدف آمد ولی بر دل من کار کرد

پیش رخت وقت گل لاله شکفتن نخواست

سینه زد از شوق چاک داغ خود اظهار کرد

ابر چمن را ز گل روی تو آمد به یاد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

مطرب آهنگ ترنم های شوق انگیز کرد

وز دم نی آتش صاحبدلان را تیز کرد

در حریم بزم رندان پای نتواند نهاد

جز حریفی کز سبوی باده دستاویز کرد

کوهکن گو تیشه بی حاصل مزن چون دور چرخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

آن سرو دی به قصد سلامم قیام کرد

شرط وفا و رسم تفقد تمام کرد

جای جواب خواستمش جان دهم چو او

دست ادب به سینه نهاد و سلام کرد

یک دم نکرد در نظر من مقام لیک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

وه که آن ترک پری پیکر مرا دیوانه کرد

آشنا ناگشته از عقل و خرد بیگانه کرد

هر مسلمانی که شکل آن بت بدکیش دید

پشت بر محراب و مسجد روی بر بتخانه کرد

آن که هر جا قصه لیلی و مجنون خواندی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

دلم میل یکی سرو سهی کرد

که در وصفش عبارت کوتهی کرد

اگر چه بی رهی کردن ز حد برد

بحمدالله که تنها با رهی کرد

دل من زان دهان رو در عدم داشت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

شبی به سوی تو از دیده پای خواهم کرد

بر آستان تو دزدیده جای خواهم کرد

به رسم سجده جبین را به خاک مقدم تو

برای دیده خود سرمه سای خواهم کرد

درین سرا به غمت خو گرفته ام بفرست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

پیش تو جا نمی توانم کرد

وز تو خو وا نمی توانم کرد

می توانم ز خویش قطع امید

وز تو قطعا نمی توانم کرد

بی تو گفتم که صبر پیشه کنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

پیش ازان روز که این طاق مقرنس کردند

قبله ام زان خم ابروی مقوس کردند

رخت آن مشعل نور است که اندر شب طور

روشن از آتش وادی مقدس کردند

درد نوشان لبت خرقه پشمینه به دوش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد

کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد

خاک رهش شدیم که بوسیم پای او

از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد

ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

وه که آن سلطان به مظلومان نگاهی هم نکرد

وز تکبر گوش سوی دادخواهی هم نکرد

بهر پابوسی به راهش سالها بودیم خاک

هرگز آن بدخو گذر بر خاک راهی هم نکرد

دل که می زد لاف صبر از ماه رویش سالها

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

چو ترک سرکش من پای در رکاب کند

کرشمه بر مه و جولان بر آفتاب کند

فراز خانه زین جا نکرده گرم هنوز

هزار خانه صبر و خرد خراب کند

چگونه لذت تیغش چشم که در دم قتل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

هر شبی آهم حریم سدره را روشن کند

شاخ طوبی را درخت وادی ایمن کند

شد پریشان کار من از فکر آن نامهربان

مهربانی کو که اکنون فکر کار من کند

شد تنش ز آسیب تار و پود پیراهن فگار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند

از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند

رخش جفا انگیخته خون اسیران ریخته

هر سو سری آویخته جا بر سر میدان کند

چون از دل غرقه به خون آرند پیکانش برون

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

تا کی آن شوخ مرا بیند و نادیده کند

بشنود ناله زار من و نشنیده کند

چون بگریم بر او فاش ز من پنهانی

در رقیبان نگرد خنده دزدیده کند

بر زمینی که شود دیده نشان قدمش

[...]

جامی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۱۷
sunny dark_mode