گنجور

 
جامی

پیش تو جا نمی توانم کرد

وز تو خو وا نمی توانم کرد

می توانم ز خویش قطع امید

وز تو قطعا نمی توانم کرد

بی تو گفتم که صبر پیشه کنم

گفتم اما نمی توانم کرد

خود کرم کن به بوسه موعود

که تقاضا نمی توانم کرد

سوختم ز آتش نهان و هنوز

آشکارا نمی توانم کرد

سرو خواندم قد تو را وز شوم

سر به بالا نمی توانم کرد

جامی از من شکیب و صبر مجوی

که من اینها نمی توانم کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode