سپاه دوست کزین سو سوار می گذرید
ز روی لطف به سوی فتادگان نگرید
سوی شکار شد آن ماه و من به ره ماندم
خدای را غم حال من شکسته خورید
به خواریم مگذارید بر ره افتاده
که پیش چشم من از جان و دل عزیزترید
قلاده سگ کویش به گردنم فکنید
کشان کشان ز پیش تا شکارگه ببرید
کرم کنید و ستانید نیم جان مرا
به خاک سم سمند سوار من سپرید
اگر شماره خیل سگان خویش کند
مرا به سهو هم از خیل آن سگان شمرید
نکرد در دلتان جای ناله جامی
دریغ کز غم ارباب درد بی خبرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
فزود آتش من آب را خبر ببرید
اسیر میبردم غم ز کافرم بخرید
خدای داد شما را یکی نظر که مپرس
اگر چه زان نظر این دم به سکر بیخبرید
طراز خلعت آن خوش نظر چو دیده شود
[...]
بکربلا شد و کرب و بلا بجان بخرید
گشود بال و ازین تیره خاکدان بپرید
به روی دوست که رویش بچشم من نگرید
به خاک پاش که آن ره بروی من سپرید
با گذشتن از آن مو نشان بی چشمیست
چو چشم نیست شما را به چشم من نگرید
حرام باد شما را چه می خورید غمش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.