گنجور

 
جامی

ای کسانی که در آن کوی گذاری دارید

این چنین در غم و اندوه مرا مگذارید

ناگهان گر سوی آن ماه گذاری بکنید

بر شما باد که از حالت من یاد آرید

سر به سر قصه غمهای مرا غصه دهید

یک به یک محنت و اندوه مرا بشمارید

می روم سوی عدم جان مرا بستانید

یادگاری به سگان در او بسپارید

تن فرسوده من بر سر راهش فکنید

چه شود یک خس و خاشاک دگر انگارید

بعد مرگ از من محروم گهی یاد کنید

شکر آن را که نه محروم ازان دیدارید

جز گیاه غم و حسرت ندمد از گل من

هر چه در روز ابد بر سر خاکم کارید

باغ خلد ار شودم جای هنوزم باشد

بر شما رشک که در سایه آن دیوارید

رفت آغشته به خون جامی ازان کوی به خاک

شاید ار بر سرش از دیده و دل خون بارید