گنجور

 
جامی

چو ترک سرکش من پای در رکاب کند

کرشمه بر مه و جولان بر آفتاب کند

فراز خانه زین جا نکرده گرم هنوز

هزار خانه صبر و خرد خراب کند

چگونه لذت تیغش چشم که در دم قتل

ز حلق تشنه گذر تیزتر ز آب کند

من از تصور نادیدنش همی میرم

نعوذ بالله اگر روی در نقاب کند

خراب عشوه آن تندخوی بدکیشم

که گاه عشوه و گه ناز و گه عتاب کند

به باده بهر حریفان چو مجلس آراید

نخست ز آتش غیرت دلم کباب کند

اگر به مرتبه جامی به شیخ جام رسد

کجا به دور لبش توبه از شراب کند