گنجور

 
جامی

آن سرو دی به قصد سلامم قیام کرد

شرط وفا و رسم تفقد تمام کرد

جای جواب خواستمش جان دهم چو او

دست ادب به سینه نهاد و سلام کرد

یک دم نکرد در نظر من مقام لیک

ذوق سلام او به دل و جان مقام کرد

بودم چو خاک بر سر راهش بسی حقیر

خاک حقیر را ز کرم احترام کرد

دل رفت و جان هم از پی سرو روان او

از پیش من چو بهر گذشتن خرام کرد

شکر خدا که از شکرین خنده سعی بخت

شیرین لبش به کام من تلخکام کرد

جامی به وصف آن لب لعل شکرشکن

طی حدیث طوطی شیرین کلام کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode