گنجور

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند اول

 

در کربلا چو محشر کبری شد آشکار

گشتند دوزخیّ و بهشتی به هم دچار

بودند خیل دوزخی آن روز شادکام

امّا بهشتیان همه لب تشنه و فکار

اهل بهشت را جگر از قحط آب، آب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوم

 

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار، به عین الیقین فتاد

در دشت عشق تاخت سمند آنقدر که کار

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند سوم

 

چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت

افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت

با عشق دید آب و هوایش چو سازگار

منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت

سالار کاروان همه کالای عشق را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهارم

 

شیران کارزار و امیران روزگار

عبّاس و عون و جعفر و عثمان نامدار

در باغ بوتراب خزان چون رسید، شد

بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار

عبّاس خواند هر سه برادر، به نزد خویش

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پنجم

 

بر زخمهای پیکرت ار، اشک مرهم است

پس گریه تا به حشر برآن زخمها کم است

زان ناوکی که بر دلت آمد زشست کین

خون دل از دو دیده روانم دمادم است

زان تیغ کین به فرق تو تا حشر خاک غم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند ششم

 

بیا به دانه ی اشک این زمان معامله کن

به ماتم شه دین پای دل پر آبله کن

به روز حشر که هر کرده را دهند جزا

اگر بهشت ندادندت از حسین گله کن

مگو بهشت کجا ما کجا و شاه کجا

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفتم

 

عشق آن بود، که از تو تویی را به در کند

ویرانه ی وجود تو زیر و زبر کند

عشق آن بود، که هرکه بدان گشت سربلند

بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند

عشق آن بود، که تشنه ی دیدار یار را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هشتم

 

چون شهسوار عشق به دست بلا رسید

بر، وی ز دوست تهنیت و مرحبا رسید

کرد از نشاط هروله با یک جهان صفا

از مروه ی وفا چو به کوی صفا رسید

تذکار عهد پیش و بلای الست شد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نهم

 

ای خاک کربلا تو به از مشک و عنبری

ازهر چه گویمت تو از آن چیز برتری

ای خاک پاک این نه خطا بود خواندمت

اکسیر اعظمی تو و گوگرد احمری

ای خاک چیستی تو ندانم که عرش هم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دهم

 

ای کرب و بلا منزل جانان من استی

یعنی تو مقام شه گل پیرهن استی

خود گلشن طاهایی و باغ گل زهرا

کاینسان چمن اندر چمن از یاسمن استی

زان پیکر زیبا که به خاک تو دفین است

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند یازدهم

 

ای خاک کربلا تو بهشت برین شدی

زآنرو که جای خسرو دنیا و دین شدی

نازی اگر به کعبه و بالی اگر، به عرش

زیبد چو جای آن بدن نازنین شدی

هستی زمین و قدر تو از آسمان گذشت

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوازدهم

 

ای شهیدی که نشاید غمت ازیاد رود

گرچه این خاک وجودم همه بر باد رود

ماجرای غمت ار بگذرد اندر آفاق

تا به افلاک همی ناله و فریاد رود

محض رفتن به جنان مایه ی شادی نبود

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند سیزدهم

 

دگر چو نوبت آن کودک صغیر آمد

ز چرخ پیر خروش ملک به زیر آمد

به جان نثاری بابا، ز گاهواره ی ناز

نخورد شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد

که گر، به جثّه صغیرم ولی به رتبه کبیر

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند چهاردهم

 

شمر لعین چو خنجر کین از کمر کشید

جبریل مضطرب زجگر نعره بر کشید

آن بی حیا ز روی پیمبر نکرد شرم

خنجر زکین به حنجر آن محتضر کشید

خورشید منکسف شد و آفاق پر زشور

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند پانزدهم

 

می بود واجب ار، که کسی را چنین کشند

ممکن نمی شدی که به این ظلم و کین کشند

اسلام و دین ببین که چسان امّت نبی

دین را بهانه کرده و اسلام و دین کشند

بهر یزید و زاده ی مرجانه ی پلید

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند شانزدهم

 

ای خون پاک از همه چیزی تو برتری

زان برتری که خون خداوند اکبری

ای خون هزار مرتبه سوگند، می خورم

بر پاکی ات که طاهر و طُهر و مطهری

ای خون پاک گر تو نه ثاراللّهی چرا

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفدهم

 

آه از دمی که رو به ره آورد کاروان

بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فغان

یک کاروان تمام زن و طفل خورد سال

از جور چرخ بی کس و در، بند ناکسان

یک تن نبود محرمشان غیر عابدین

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هجدهم

 

آن کشته یی که نیست جزایی برای او

غیر از خدای او که بود خونبهای او

آن کشته یی که حیدر و زهرا و مصطفی

دارند صبح و شام به جنّت عزای او

آن کشته یی که شمّه یی از شرح ماتمش

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نوزدهم

 

در ماتم شهی که سرش از جفا برند

رخت عزا رواست ز سر تا به پا برند

هرگز شنیده اید که بی جرم و بی گناه

همچون حسین کسی که سرش از قفا برند

هرگز شنیده اید که اعضای کشته را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیستم

 

دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین

آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین

ذرّات کاینات قرین فنا شدند

چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین

نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار

[...]

وفایی شوشتری
 
 
۱
۲