گنجور

 
وفایی شوشتری

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار، به عین الیقین فتاد

در دشت عشق تاخت سمند آنقدر که کار

از عشق درگذشت و به عشق آفرین فتاد

از تاب تشنه کامی اطفال شد چنان

کز تاب، پیچ و تاب به حبل المتین فتاد

او را چو سنگ کین زجفا بر جبین زدند

از بهر سجده شکرکنان بر زمین فتاد

ساکن شد آسمان و زمین گشت بی سکون

از زین چو بر زمین شه دنیا و دین فتاد

در خاک و خون ز سوز جراحات و زخم تیر

گه جانب یسار و گهی بر یمن فتاد

از کینه گشت سر به سر نیزه اش بلند

عریان به خاکش آن بدن نازنین فتاد

خاتم برفت از کفش انسان که جبرئیل

برزد فغان زدست سلیمان نگین فتاد

شمر شریر در حرمش برزد آتشی

کز آن شرار برفلک هفتمین فتاد

غلمان و حور سربسر، آنچه سر شدند

چون بانگ این خبر به بهشت برین فتاد

زین العباد زار کز او ماند یادگار

بر گردنش ز کینه غُل آهنین فتاد

یکسر حریم او چو اسیران زنگبار

هر یک چو آفتاب به جمّازه یی سوار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode