گنجور

 
وفایی شوشتری

ای کرب و بلا منزل جانان من استی

یعنی تو مقام شه گل پیرهن استی

خود گلشن طاهایی و باغ گل زهرا

کاینسان چمن اندر چمن از یاسمن استی

زان پیکر زیبا که به خاک تو دفین است

تا چشم کند کار پر از نسترن استی

این نکهت سیب از تو از آن سیب بهشتی است

یا بسکه نهان در تو ز سیب ذقن استی

صد طعنه زند خاک تو بر حقّه ی یاقوت

پر خون بسی اندر تو ز دُرج دهن استی

گلزار و چمن را نشنیدیم غم اندوز

چون است که خون گلشن و بیت الحزن استی

ای کرب و بلا این چه جلال است که نامت

با نام حسین در همه جا مقترن استی

بس طُرّه ی مشکین به تو از اکبر و اصغر

بس جُعد معنبر به تو از مرد و زن استی

بس زلف خم اندر خم و دلهای شکسته

کاندر تو نهان است شکن در شکن استی

از نافه ی پرخون غزالان حجازی

خود غیرت تاتار و خطا و ختن استی

خون جگر و پاره ی دل بس به تو آغشت

خاک و گِل تو رشک عقیق یمن استی

هفتاد و دو تن در تو همه سیم تنانند

بر هر یک از ایشان نگرم بی کفن استی

بهر جگر تشنه لبان تا به قیامت

هر صبح نسیم سحری بادزن استی

شور دگرت باز به سر هست «وفایی»

این باده که خوردی مگر از قعر دن استی

گر شور حسین بر سر تو نیست پس از چیست

این شهد که امروز ترا در سخن استی

 
 
 
ترکی شیرازی

سختم آید زتو ای زلف سیه فام!

کاشفته و ژولیده چرا همچو من استی؟

از بسکه لطیف استی و، خوشبو و، سیاهی

مانا که یکی نافهٔ مشک ختن استی

ای زلف گرت با دل من بستگی نیست

[...]

میرزا حبیب خراسانی

این طره پر چین که شکن در شکن استی

امشب چه فتاده است که در دست من استی

خورشید فرود آمده از طارم گردون

یا روی تو آرایش این انجمن استی

گفتم که کنم خانه بصحن چمن امشب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه