گنجور

 
وفایی شوشتری

دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین

آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین

ذرّات کاینات قرین فنا شدند

چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین

نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار

گردد عیان بر اهل جهان روز واپسین

آسیمه سر شدند در افلاک ماه و مهر

چون گشت سرنگون به زمین آفتاب دین

یکسر فنای کون و مکان می شد آن زمان

باقی نماندی ار، به زمین زین العابدین

می شد گُسسته رشته ی عالم ز یکدیگر

زو گر نبود رشته ی حبل المتین متین

در حیرتم که میر قضا چون دهد رضا

بر خسروی چنان برود ظلمی این چنین

کاهریمنان کوفه و کافر دلان شام

دست خدا، بُرند زکین از پی نگین

زین ماجرا، زجان پیمبر شکیب شد

در خون خضاب پنجهٔ کفّ الخضیب شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین

باشد که در وصال تو بینند روی دوست

تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین

ابوسعید ابوالخیر

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین

باشد که در وصال تو بینند روی دوست

تو نیز در میانهٔ ایشان نه‌ای ببین

فرخی سیستانی

ای خانه مبارک و باغ بآفرین

فرخنده باد و فرخ بر خسرو زمین

شاهنشه زمانه ملک زاده بو سعید

مسعود با سعادت و سلطان راستین

تابود بود و از پس این تابود بود

[...]

مسعود سعد سلمان

ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین

مسعود شهریار زمان خسرو زمین

در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای

سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین

بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم

[...]

امیر معزی

آن بت که هست چهرهٔ خور پیش او رهین

صد حلقه دارد از سه طرف هر طرف یمین

پیوسته در میانهٔ هر حلقه‌ای دلی

چون خاتمی شده که کبودش بود نگین

گاهی ز تاب زلف به‌ گل بر نهد کمند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه