گنجور

 
وفایی شوشتری

ای خاک کربلا تو به از مشک و عنبری

ازهر چه گویمت تو از آن چیز برتری

ای خاک پاک این نه خطا بود خواندمت

اکسیر اعظمی تو و گوگرد احمری

ای خاک چیستی تو ندانم که عرش هم

با، نیم ذرّه ات ننماید برابری

هر سبحه یی که بسازند از تودر، بها

صد ره فزونتر آمده از مهر و مشتری

هر سجده یی که بر تو نمایند در نماز

آن سجده بگذرد ز ثریّا و از ثری

ای خاک پاک در تو شفا را نهاده حق

داری شرف توبر، دم عیسی زبرتری

زان گوهری که در تو نهان است ای زمین

خاکت شکست رونق بازار گوهری

خوابیده در تو سبز خطان جمله مشکموی

کاینسان عبیر بویی و بهتر ز عنبری

جانهای پاک در تو ز هفتاد تن فزون

در رتبه هر کدام فزون از پیمبری

افتاده در تو سروقدان لاله گون کفن

هریک به چهره ماه و به قامت صنوبری

هر چند بی سرند ولی در، دیار عشق

بر خیل سروران همه دارند سروری

خود آدم است در تو نهان کز وجود او

مسجود بر ملایک و منظور داوری

یا آنکه هست نوح ولی نوح کی چنین

در خون نمود کشتی عشقش شناوری

نی نی خلیل باشد و اکبر ذبیح او

لیلا بسی نموده در این خاک هاجری

یاموسی است و گنبد پرنور طور او

هفتاد تن سبطی اش از پی به یاوری

یا عیسی است و نیزه ی خولیست دار او

خود شد نهان ز کید یهودان سامری

یحیی بود مگر که سر از پیکرش جدا

امّا جدا نگشته ز یحیی به جز سری

یحیی جدا نگشت زهم بند بند او

رأسش نشد به نیزه ز کشور، به کشوری

یحیی عیال او به اسیری نرفته است

یحیی از او نرفته نه اکبر نه اصغری

این خود محمّد است یقین در توای زمین

کاینسان شده است زابر تو هر پیمبری

گر حیدر است در تو نهان از برای کیست

وز بهر چیست ناله و فریاد حیدری

پس شد یقین که فاطمه را نور عین بود

دیگر ترا بس است «وفایی» حسین بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode