گنجور

 
وفایی شوشتری

در ماتم شهی که سرش از جفا برند

رخت عزا رواست ز سر تا به پا برند

هرگز شنیده اید که بی جرم و بی گناه

همچون حسین کسی که سرش از قفا برند

هرگز شنیده اید که اعضای کشته را

از هم جدا نموده و هریک جدا برند

هرگز شنیده اید که در شادی کسی

از بهر نوعروس لباس عزا برند

یا خود به جای رخت عروسی شنیده اید

اوّل کفن به قامت نوکدخدا برند

سقّا شنیده اید که لب تشنه جان دهد

یا بهر آب بازوی او از جفا برند

جمعی نبی پرست و خدا گو شنیده اید

بیگانه وار سر ز تن آشنا برند

باشد روا «وفایی» اگر خیل حور عین

گیسوی خویش یکسر از این ماجرا برند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

دست ار، همه بتان بجمال و وفا برند

پس بیوفا جمال تهی را کجا برند؟

گوئی جمال هست و وفا نیست، گو مباش

ما را همین بده که وفا را زما برند

خوبی و، لیک خوی بدت زشت میکند

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه خاک پای ترا روشنان چرخ

دایم بمیل شعشعه چون توتیا برند

آنجا که جفت ساز سرخامه ات بود

لحنی بود تمام که نام نوا برند

افهام را بساحل ادراک راه نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه