گنجور

 
وفایی شوشتری

بر زخمهای پیکرت ار، اشک مرهم است

پس گریه تا به حشر برآن زخمها کم است

زان ناوکی که بر دلت آمد زشست کین

خون دل از دو دیده روانم دمادم است

زان تیغ کین به فرق تو تا حشر خاک غم

بر فرق ماهمین نه که بر فرق عالم است

از پیچ و تاب تشنگی ات بر لب فرات

چشم جهانیان همه چون دجله و یم است

تنها همین فرات نشد از خجالت آب

از روی تو فرو به زمین رفته زمزم است

ای تشنه یی که از اثر اشک ماتمت

تا روز حشر گلشن دین سبز و خرّم است

پیش مصیبت تو مصیبات روزگار

بر ممکنات جمله چو دریا و شبنم است

از بس مصیبت تو عظیم اوفتاده است

نام تو و شکسته دلی هر دو با هم است

بر فرق و حلق اکبر و اصغر چو بنگرم

هر یک مصیبتش به دل از هریک اعظم است

از جور چرخ قامت زهرا نگشته خم

چون چرخ اگر خمیده ز بار غمت خم است

زین غم به چرخ چارم و در هشت باغ خُلد

گریان و زار مریم و عیسی بن مریم است

هر دل که در غم تو بود خرّم است و شاد

خرّم دلی مباد که فارغ از این غم است

شادی به ما همین نه محرّم حرام کرد

هر مه به یاد روی تو ما را محرّم است

گویند در بهشت برین جای گریه نیست

گر نیست گریه بر تو مرا جای ماتم است

هرجا که ماتمت بود آنجا بهشت ماست

جایی که نیست ماتمت آنجا جنهّم است

عهدی که با تو بسته «وفایی» به عهد خویش

صد شکر کز وفای تو آن عهد محکم است

بر وعده ی وفای تو باشد امیدوار

کایی زلطف بر سر او گاه احتضار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode