صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
اگر رخ تو بدین دست دلبری کندا
به مهر خود مه و خورشید مشتری کندا
از آن دو جادوی بیمار صد چو جالینوس
به یک کرشمه جانتاب بستری کندا
دو چشم کافرت ار خون عالمی بخورند
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
به نیم پرده که برداشت روی زیبا را
درید پرده ی پرهیز پیر و برنا را
ز صحن خیمه به صحرا شعاع طلعت دوست
برید از رخ خورشید مهر حربا را
رساست قد صنوبر ولی کجا با وی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
ندارم فرصت از شوق گرفتاری تماشا را
مکن تعجیل صیاد اینقدر خون ریزی ما را
درین سودا چه سود اندرز من کز فرط حیرانی
نیابم فرق پای از سر که دانم زشت و زیبا را
به کفر و دین مفرما دعوت از عشقم که می ندهم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
میسر نیست آزادی ز تنها غیر تنها را
پس از تنها به تنهایی نزیبد سر زنش ما را
پس از پیر و جوان در خانقه زرق و ریا دیدم
به پیری لاجرم بر کعبه بگزیدم کلیسا را
ز خضر راه رو گردان بر گمرهان واثق
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
رو ترش ار کنی همی محتملم عتاب را
ور همه تلخ تر دهی منتظرم جواب را
با لب نوش پرورت نیست کبابم آرزو
هست تفاوت این قدر مست تو و شراب را
ز آن گل رخ به غنچگان پاک کنی عرق مکن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
آن کآفرید روز اول اشتیاق را
کاش آفریده بود علاجی فراق را
ای دل سرشک برده ز کارم براو فکند
افکندم از نظر چو تو فرزند عاق را
جانم به لب رسید و دل از هجر وارهید
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
الا ای باغبان بگذار یا بلبل دمی گل را
که تاب هجر گل تا سال دیگر نیست بلبل را
به طرف گلشن از سودای چهر و زلف خود بنگر
به دل صد داغ سوری را به تن صد تاب سنبل را
عراق از حسن بگرفتی مسخر کن خراسان هم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
کنون که سایهٔ تیغ تو بر سر است مرا
چه غم ز تابش خورشید محشر است مرا
به قتل من نهراسی ز داد خواهی غیر
که خون بها ز تو یک زخم دیگر است مرا
کفن قبا کنم از شوق در قیامت نیز
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
بس که دشنام دهی چون شنوی نام مرا
یک نفر نیست که آرد به تو پیغام مرا
این تویی بر سر من سایه ز مهر افکندی
یا همایی به غلط ساخته وطن بام مرا
از در رحمت اگر پرده ز رخ برفکنی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
گر بدین سان اشک بارد دیده در دامان مرا
غرق گردد بی خبر زورق در این طوفان مرا
تا رود جویی ز هر سو نیست ممکن ضبط اشک
ورنه بحر انگیختن از خون دل مژگان مرا
خواستی پایم غمت را ورنه در یک چشم زد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
گر به سودای محبت رفت در پا جان مرا
نیست غم کآمد بحمدالله به سر جانان مرا
تاگدای لعل شیرینت شدیم از یاد رفت
حشمت اسکندر وسرچشمه ی حیوان مرا
نیست برخاک درت با این سرشک تلخ و شور
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
بر سر مزن آستین اکراه
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
بیا به چشم تماشا کن اشکباران را
که طعنه ها زند از قطره اشک باران را
تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد
به چشم فضل و ترحم گناه کاران را
ز خون دیده ی من حال بود روشن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
مطرب خوش نوا دمی نای غزل سراگشا
رود کرب زدا بزن راه طرب فزاگشا
شاهد قبض و بسط من پرده بر آستان فکن
تکمه نقره ز آستین بند زر از قبا گشا
ساقی بزم می کشان، خیز و به آب زر فشان
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
در عهد غیر دلبر پیمان گسست ما
درد ا ز حسرت دل پیمان پرست ما
تا آرمت به مهر کنم با رقیب صلح
از بخت شوم خانه خصم است بست ما
مغرور هوش خود مشو ای دل که دیده ایم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
پیمان به پا فکنده ونالی ز دست ما
فریاد از تو ای بت پیمان گسست ما
ما تا ابد به مهر تو میثاق بسته ایم
این است روزنامه ی عهد الست ما
دانسته اند قصه ی ما بیش و کم درست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما
تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما
یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم
تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما
دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
جور است اگرتلافی مهر و وفای ما
نبود ورای بستن و کشتن سزای ما
از قتل ما مباش هراسان که روز حشر
یک زخم دیگر از تو بود خونبهای ما
زیبد قصاص کشتن ما کشتنی دگر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
مشاطهٔ زیبایی آراسته چنبرها
زان سلسله تا بندد بر هر سر مو سرها
در بارگهت ایدر ره یافتم از هر در
تا روی رجا یکسر برتافتم از درها
عشاق نزیبد عشق با غیر تو ورزیدن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
ترک کاوش کرد کیوان کوکب آمد یارم امشب
رفت ز اختر بد سری ها شد به سامان کارم امشب
فرهی آموخت دیگر بخت خواب آلوده ام را
خوی بیخوابی چه خوب از دیدهٔ بیدارم امشب
کی رقیب از دست دادی دوش یک دم دامنش را
[...]