صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
فلک سرگشته تر گردد که با ما
ندارد هرگز آهنگ مدارا
چو بختم باژگون افتد که چون خویش
به دوران داردم پیوسته دروا
نه ازتوحید آسودم نه از شرک
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
مرا دل خسته تر باید ز خارا
که در دست غمت پایم شکیبا
بدین منظر به مینو گر درآیی
رود در پرده از شرم تو حورا
فلک تا نطفه راندت ای پری دخت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
کنون کز ملامت ترا نیست پروا
بکش تیغ بر ما بکش بی محابا
به پای تو جان خواهم افشاند روزی
چه امشب به قتلم رسانی چه فردا
به خون ریزیم حکم کن بی غرامت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
شهره نه از عشق ما حدیث تو یارا
حسن تو مشهور ساخت قصه ی ما را
نکهت زلف تو خود خبر برد
یک مو از این ره خطا نرفت صبا را
با دل ما کرد ترک چشم تو یک رو
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
به نام آنکه روان آفرید تن ها را
زبان نهاد به کام از کرم دهن ها را
دهان و کام و زبانی به کار برد و در او
به لطف تعبیه فرمود این سخن ها را
صلای عشق به عشاق زد ز پرده ی شور
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
مردم عوض اشک فتد دیده ی تر را
تا از نظر انداخته ای اهل نظر را
از زاری ما شد به جفا سخت ترش دل
وین طرفه که باران نکند نرم حجر را
با اشک من از دجله مگو باز که با بحر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
بر آن سرم که نهم سر به پای جانان را
کنم به دست ارادت نثار او جان را
خدا کند بهکرامت فزوده محض کرم
ز من قبول کند این کمینه قربان را
به جاه و دولت و دست و زبان ادا چو نشد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
گدای کوی تو کی خواست پادشایی را
که پادشایی خود یافت این گدایی را
تو با رقیب و فلک از من انتقام کشید
هزار مایه زیان بود بینوایی را
ز خضر صد رهم ایام عمر افزون است
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
بگذر صبا به بزم جفا کرده یار ما
با وی پس از سلام بگو کای نگار ما
ما را در التزام صبوری ز هجر خویش
مفشار ز پا دگر که شد از دست کار ما
سلطان غم به ملک دل افتاد و چاره چیست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
علیالصباح چه گلها که در گلستانها
زدند چاک ز رشک رخت گریبانها
ز شوق روی تو در نالهاند ورنه بهار
بهانهای است برای هزاردستانها
به سِحر چشم تو نازم که با هزاران صید
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دل چو پر خون شد بدو دادم به قصدی ناصواب
ساختم آماده مستی را شرابی با کباب
گفتمش در دور خط خواهم لبت بوسید گفت
تشنه را آری سراب از دور بنماید سراب
مهر کی زان کینه ورجویم که در هر باب و فصل
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
چو بخت از کین اختر غافلم ساخت
به مهر آن شمایل مایلم ساخت
به جهل اندر غمش افتادم آخر
کمال عشق مردی کاملم ساخت
به خونم تر نشد تیغش دریغا
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
ترا تا ساقی مجلس رقیب است
از آن مینا مرا حسرت نصیب است
به هجران منعم از افغان مفرمای
که کمتر درد ما بیش از شکیب است
خدا را با که گویم وز که جویم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
در بزم عشق باده سرشک روان خوش است
جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است
با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو
مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است
از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
انجام عمر ما را آغاز عشق بازی است
هنگام خامشی ها وقت سخن طرازی است
آیین صدر اسلام درکیش حق ضلال است
ور خود به فضل صد بار برتر ز فخر رازی است
آزاد و بنده را عشق نبود به حسن صورت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
غم بی تو مرا ز زندگانی است
ور خود همه عین شادمانی است
دوزخ کند اشتیاق بر ما
هر چندبهشت جاودانی است
برهان ز جداییم به کشتن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
تاب دلم ار تو را عیان نیست
سیل از مژهام عبث روان نیست
هر کم دل و دیده دید بازش
بر لب سخنی ز بحر و کان نیست
در هجر روان ناتوان را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
هرکه یک دل به خطا درخم گیسوی تو بست
دل و جانی دگر از عهد به هرموی توبست
خط بطلان به سر قبله ی اسلام کشید
آنکه طاق کج محراب دو ابروی تو بست
در جهان فتنه ی هاروت سمر شد مگر او
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
با دو ابرویِ تو ام ، بر دل غمِ شمشیر چیست؟
پیش آن مژگان مرا در دیده نوک تیر چیست
من به ذوق جان سپاری و تو خون ریزیت کار
آفت تعجیل چبود علت تأخیر چیست
زلف لیلی بند برگردن گذارد عقل را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
از عشق تنی که ناتوان نیست
مغز هنرش دراستخوان نیست
از معنی آن زبان فرو بند
مشکل سخن است کش بیان نیست
سرچشمه اش از لجن برانبای
[...]