از عشق تنی که ناتوان نیست
مغز هنرش دراستخوان نیست
از معنی آن زبان فرو بند
مشکل سخن است کش بیان نیست
سرچشمه اش از لجن برانبای
زان چشم که خون دل روان نیست
از دیر و حرم مگوکه ما را
پروای حدیث دیگران نیست
چشم تومیان مردم امروز
جز فتنه آخر الزمان نیست
در رسته ی عشق دل ستانان
مقدار دو جو بهای جان نیست
ازخواری خویش و خار گلچین
راهم به درون گلستان نیست
پا بایدم از چمن کشیدن،
تا دست ستیز باغبان نیست
از صبر علاج هجر نتوان
شهباز شکار ماکیان نیست
از دوست صفایی این ستم ها
شایسته آن شکوه و شان نیست
رسم است بلی که پادشه را
غم خواری حال پاسبان نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میکوشم و در تنم توان نیست
کازرم تو هست باک از آن نیست
زان ره که ز پای او نشان نیست
برگرد که جز هلاک جان نیست
زنبیل گه است آن دهان نیست
یک پاره گه است آن زبان نیست
یک محرم راز در جهان نیست
یک دوست بزیر آسمان نیست
غیر از غم عشق همدمی کو
کز صحبت آن دلم گران نیست
فریاد زدست این کرانان
[...]
تاب دلم ار تو را عیان نیست
سیل از مژهام عبث روان نیست
هر کم دل و دیده دید بازش
بر لب سخنی ز بحر و کان نیست
در هجر روان ناتوان را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.