یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را
جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را
روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل
که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را
به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
معلم سرکند هر لحظه کلک آن طفل بدخو را
به خون غلتد که مشق سر بریدن میدهد او را
نزیبد صنعت مشاطه آن رخسار نیکو را
به سعی بوستانپیرا چه حاجت باغ مینو را؟
نشان ناوکش غیر است و من پنهان ردیف او را
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
دل که افتاده آن زلف سیه و آن ذقن است
بر نیاید اگر این چاه و اگر آن رسن است
من و از دایره خط تو امید خلاص
چون نکو می نگرم قصه مور و لگن است
صبر کوتاه کنم از خم به سبو به که کشم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
زان مرا بیش ز مرغان قفس زاریهاست
که به غیر از شکن دام گرفتاریهاست
بینم آن خواب اگرم دیده به عمری غنود
که مرا عمر دگر مایه بیداریهاست
آسمان شد ز پی خصمی من پشت زمین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت
یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت
می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت
ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
شبها به کشف سِرِّ دهانت به تاب و پیچ
بردم به روز و راه نبردم مگر به هیچ
نفروشمت به عالم از آن جَعدِ پیچ پیچ
مویی نه ابلهم که دو عالم دهم به هیچ
نجوای غیر اگر پیِ تَمهیدِ قتلِ ماست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
هر سرو که طوبیش ز قد منفعل آید
گر جلوه شمشاد تو بیند خجل آید
با لاله صد داغ خوشم از همه گل ها
زان روی که از نکهت او بوی دل آید
تا چند خورم غصه دل، دل شکنی کو
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
در بتکده گر خانه ای آباد توان کرد
از کعبه مسلمانم اگر یاد توان کرد
آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل
کز سینه من کوره حداد توان کرد
انصاف که تا سینه توان کند به ناخن
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
غوشه کردیم به جوهر می گلگون افزود
راست شد راست که کم نیست کهَر هم ز کبود
جز توکت کاست خط و مبلغی افزود به حسن
نشنیدیم زیانی که شود مایه سود
آخرش آن گره از طره گشادم با دست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
خردم طبل جنون کوفت ز سودای دگر
عهد مجنون شد و شد نوبت شیدای دگر
دید از هر که ستم رو به من آورد ندید
غم مگر امن تر از سینه من جای دگر
مژده وصل به فردا دهیم آه که نیست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
چه بارهاست به دوش از سبوی بادهفروشم
که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم
صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم
به جرعهای تو بخر، زاهدم اگر نفروشم
به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
از صومعه زاهد به خرابات سفر کن
طامات صفائی ندهد فکر دگر کن
آدم به نشاط غمش از گلشن مینو
بگذشت تو هم گر خلفی کار پدر کن
تا در ره او پای کند پویه قدم زن
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
گرنه فدای آن سری ور نه به پای آن تنی
دل نه که سنگ پهلوئی سر نه که بار گردنی
قبله دیر و مسجدی، کعبه زهد و زاهدی
غارت دین و دانشی، فتنه کوی و برزنی
بر به صلاح دشمنان، طره و ابروی و مژه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی
بمال چشمی و بنگر هزار چندینی
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به کام می نرود هرگز آب شیرینی
نشاط بستر راحت به خواب خواهددید
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۸
از دست جورت ای شده دل خون، فگار چشم
ریزد مدام خون دلم در کنار چشم
منعم مکن که هست دل خسته بی قرار
گر بر رخت گشایم بی اختیار چشم
نالد ز حسرت تو چو مرغ اسیر، دل
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۳ - نعت پیامبر
درودی معطر چو زلفین یار
سلامی مفرح چو باد بهار
زصبح ازل تا به عصر شمار
ز ما باد بر خاک احمد نثار
ز بحر شرق گوهر پاک او
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۵
سرو و مه اگر نیست رخ و قامت اکبر
از بهر چه آمد سر بی تن تن بی سر
خورشید توان خواندن و گردونش اگر بود
گردون به زمین خفته و خورشید به خون در
بالاش توان گفت صنوبر به مثل راست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
به پیری مر مرا دل زان جوان رست
خلاف کیش از تیری کمان جست
توام سودی به خط آسمان پای
چه برسایم زدست آسمان دست
کشی بر جای ماهی مه به قلاب
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
هر که زین جانوران صورت آدم با اوست
هر چه...گی اندر همه عالم با اوست
شرع بر بسته مردم به مثل دانی چیست
دیو... که انگشتری جم با اوست
گرنه... ای از لعل بتان دست مدار
[...]
یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۹ - تعزیت نامه ای است که به طریق هجا نگاشته
آنکه چون او گهی فلک کم رید
گرچه کون فلک دمادم رید
عامل ملکت سلیمان شد
بر صریر و ساده جم رید
نه همین پارس زو ملوث شد
[...]