گنجور

 
یغمای جندقی

هر سرو که طوبیش ز قد منفعل آید

گر جلوه شمشاد تو بیند خجل آید

با لاله صد داغ خوشم از همه گل ها

زان روی که از نکهت او بوی دل آید

تا چند خورم غصه دل، دل شکنی کو

کاین خانه مخروبه به او منتقل آید

بی فاصله زلف و خطت اطراف بگیرند

این حلقه بدان سلسله چون متصل آید

کو خط تو تا سر خط آزادی عشاق

در دفتر انشای مشیت سجل آید

خون ریز و میندیش که خونی که تو ریزی

زان پیش که از تیغ تو ریزد بحل آید

هر شیفته دل را که بود خاتمه بر کفر

در بیعت آن طره پیمان گسل آید

یغما چه شد ار آمد و جان در قدمت کرد

هر سر که نه بر خاک تو غلطد به گل آید