مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی
بمال چشمی و بنگر هزار چندینی
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به کام می نرود هرگز آب شیرینی
نشاط بستر راحت به خواب خواهددید
سری که ساخت ز خاک در تو بالینی
به تیغ می زندم مرحبا که گفت که من
ز ذوق زخم ندارم مجال تحسینی
نبود تا خط و خال و رخت ندانستم
به روزگار شبی هست و ماه و پروینی
شهان به عرصه عشقند مات، اسب متاز
نه هر پیاده به بازیچه گشت فرزینی
من از رسیدن منزل دل آن زمان کندم
که بار پیل نهادم به مور مسکینی
رسید عمر به پایان و در غمش یغما
هنوز بر سر اندیشه نخستینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و عواطف شاعر درباره عشق و زندگی میپردازد. شاعر به زاهد (عابد) میگوید که اگر او دین و دیانت ندارد، پس چه فایدهای دارد که به وی توجه کند. او از تلخی باده بدون لب معشوق گلایه میکند و میگوید که هیچ لذتی در زندگی بدون حضور معشوق وجود ندارد. شاعر همچنین به خواب و آرامش اشاره میکند و تأکید دارد که عشق حقیقی فراتر از ظواهر است. در نهایت، او به زوایای پیچیده عشق اشاره میکند و بیان میکند که با وجود رسیدن به پایان عمر، هنوز به برخی از اندیشهها و خاطرات اولیه مشغول است.
هوش مصنوعی: هرگز ناراحت نشو ای زاهد، اگر من به تو چیزی گفتم. کافی است که چشمانت را بگشایی و ببینی که در دنیا چه چیزهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، حتی شراب تلخ هم برای من خوشایند نیست و شیرینی آب هم نمیتواند به کام من بیفتد.
هوش مصنوعی: خوشی و آرامش خواب، به سر خواهد آمد، زیرا تویی که از خاک ساخته شدهای، در حقیقت در دل خود افکاری بزرگتر داری.
هوش مصنوعی: با خوشحالی میگویم که به خاطر شوق و عشق، از درد و زخم نمیهراسم و بنابراین نیازی به تحسین ندارم.
هوش مصنوعی: من قبل از آنکه تو را ببینم، از زیبایی و نشانهای خاص روی چهرهات چیزی نمیدانستم. در دنیای من، فقط شب و روز و زیباییهای طبیعی مانند ماه و ستارهها وجود داشتند.
هوش مصنوعی: پادشاهان در عرصه عشق بیاختیار و شگفتزده هستند، پس اسب نران، زیرا هر پیادهای به سادگی نمیتواند با آنان رقابت کند.
هوش مصنوعی: من زمانی به مقصد عشق نرسیدم که بار سنگین زندگی را بر دوش کسی ضعیف و ناتوان گذاشتم.
هوش مصنوعی: عمر به آخر نزدیک شده و در حالی که از غم و اندوهش هنوز رهایی نیافتهام، ذهنم درگیر همان افکار اولیه و قدیمی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
[...]
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
[...]
به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
[...]
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی
چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
[...]
جهنمی زنک زن .......
مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی
ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.