از صومعه زاهد به خرابات سفر کن
طامات صفائی ندهد فکر دگر کن
آدم به نشاط غمش از گلشن مینو
بگذشت تو هم گر خلفی کار پدر کن
تا در ره او پای کند پویه قدم زن
تا بر در او دست دهد خاک به سر کن
شاید که به گوشش رسی ای ناله رسا شو
باشد که ترحم کند ای آه اثر کن
خندم شب هجران چو شب وصل مگر چرخ
رشک آرد و گوید به شب آغاز سحر کن
اشکت بخراشد جگر مردم و ترسم
غمگین شود ای مردمک دیده حذر کن
خواهی به سلامت گذری از نظر دوست
یغما تن و جان را هدف تیر نظر کن
خشنودی مفتی و مریدان نظر شیخ
یغما خری اندر وحل افتاد خبر کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن
چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن
شکرانه بیداری ازین راه مروتند
هر خفته که یابی، به سر پای خبر کن
چون همت آزاده روان بدرقه توست
[...]
گفتم ز دعای من شبخیز حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
گفتم که قدم در ره عشق تو نهم گفت
بگذار ولیکن قدم خویش ز سر کن
گفتم نظری بر رخ زیبای تو خواهم
[...]
ای مرغ فغان بر چمن قدس گذر کن
وز مهر خبر کن
گفتم ز دعای من شب زنده حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
در آئینه بر عارض خود نظر کن
دلت را ز حال دل ما خبر کن
بزن شانه بر چین گیسوی مشکین
چوچین فارس را هم پر ازمشک تر کن
کندتیره دودش رخ مهر و مه را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.