گنجور

 
۱
۲
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

گیرم به ناله کردم آواره پاسبان را

کو جراتی که بوسم آن خاک آستان را

ای نوجوان مرانم از در به جرم پیری

پیش سگانت افکن این مشت استخوان را

بر هیچ دل نجنبد مهرش ز کینه جوئی

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

هرگز مباد کوثر و جنت هوس مرا

جام شراب و گوشه میخانه بس مرا

دانی به کنج صومعه ام ذکر سبحه چیست

ای کاش برده بود به زندان عسس مرا

هامون چه پویم از پی محمل که می رسد

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

زالتزام عقل شد دیوانگی حاصل مرا

بعد از این دیوانه خوان، بینی اگر عاقل مرا

بخت میمون بین که چون صیا سنگین دل مرا

نیم بسمل می فروشد می خرد قاتل مرا

با دلت کاش ای کمان ابرو بدل گردد دلم

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

شد مشتبه ز کعبه به میخانه راه ما

ای خوشتر از هزار یقین اشتباه ما

می در سر و قرابه در آغوش و نام زهد

وا خجلتا که شحنه بر آید ز راه ما

مائیم آن صلاح پرستان که می فروش

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شکستم عهد شیخ خانقه را

ثوابی چشم دارم این گنه را

نخستین شب که بستم عهد زلفش

به خود می‌دیدم این روز سیه را

گهی مشغول زلفی گاه کاکُل

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

چهره دلبر و من گلگون است

لیک آن ازمی و این از خون است

گرنه بر کشته فرهاد گذشت

اسب شیرین زچه رو گلگون است

خون بود قسمت چشم و لب ما

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است

ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است

خیز و از شعله می آتش نمرود افروز

خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است

سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جان‌فشانی من و عشوه او گر این است

از کسی ناید اگر کوهکن و شیرین است

چون کنم وصف دهان تو به هنگام حدیث

لب به هم چسبدم از بسکه سخن شیرین است

چهره کاهی مژه گلرنگ ز الوان جهان

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

در دهانش نه ره بوسه نه جای سخن است

سخن از بوسه در او لقمه بیش از دهن است

بوئی از نکهت آن طره به عشاق فرست

گرچه صد قافله یعقوب و یکی پیرهن است

گر نه زلفت دو هوا آمد و یک بام چرا

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

آن مرغ که جز در چمن آرام ندارد

پیداست که مسکین خبر از دام ندارد

کافر نکند آنچه کند چشم تو با خلق

این ترک سپاهی مگر اسلام ندارد

آغاز مکن راه غم عشق که صد ره

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

جزع یمانش شد از شبه گهر آمود

دیده نم آرد چو گشت خانه پر از دود

گفتمش از خط جمال حسن بکاهد

روشنی ماه در سواد شب افزود

جام سفالینه هست و کنج خرابات

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چرخ نیلی به گل از مشک ترت غالیه سود

که به گل گفت که خورشید نشاید اندود

خانه ها کرد سیه حسن تو و ز تخم عمل

سبز شد سنبل خط وانچه همی کشت درود

دود از آتش همه رسم است که اول خیزد

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گرچه دانم ره عشق تو به سر می‌نرود

می‌روم زان که دلم راه دگر می‌نرود

دلم از صبح شب هجر چنان شد نومید

کِش به غفلت به زبان نام سحر می‌نرود

گفته‌ام از لب شیرین تو روزی سخنی

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

کودکی سنگ به کف چون سوی ویرانه رود

ماجراها به سرم زین دل دیوانه رود

نام طفلی چو رود آیدم از سینه برون

دل دیوانه و ویرانه به ویرانه رود

دانی از توبه مستان غرض ناصح چیست

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

تا به خاطر مژه و ابروی توام بر گذرد

همه در دیده و دل دشنه و خنجر گذرد

هر که دید آن لب نوشین و دل سنگین گفت

آب خضر است که بر سد سکندر گذرد

چشم و مژگانش نگه کن که همی پنداری

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

شراب از خم به جام آمد خوش آمد

گه عیش مدام آمد خوش آمد

معلق شد سبوی غنچه از شاخ

سرا پا لاله جام آمد خوش آمد

اگر ماه مبارک شد نکو شد

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

همه تاب رخت از رشحه ساغر خیزد

ما خود از آب ندیدیم که آذر خیزد

آن نه پیشانی و ابروی و خط آن خود فلکی است

کآفتابش همه از برج دو پیکر خیزد

شاه حسنت به چه روی از سپه خط برگشت

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه شد که خانه به غیر از شرابخانه ندارم

در این دیار غریبم غریب و خانه ندارم

زمانه مسکنتم داد و خوشدلم که به کویش

پی گدائی از این خوبتر بهانه ندارم

قیاس کن ز دل پاره پاره ضرب خدنگش

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم

فدای چشمِ تو ساقی به‌هوش باش که مستم

کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر

به شرطِ آنکه نگیرند این پیاله ز دستم

ز سنگِ حادثه تا ساغرم درست بماند

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شبان تیره که از تاب زلف یار بنالم

به خویش پیچم و همچون گزیده مار بنالم

نه آن گلی که به چشم و دلم ز مهر ببخشی

اگر سحاب بگریم اگر هزار بنالم

شبی سیاه و در او ساز رعد بینی و باران

[...]

۱۰ بیت
یغمای جندقی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۶