گنجور

 
یغمای جندقی

همه تاب رخت از رشحه ساغر خیزد

ما خود از آب ندیدیم که آذر خیزد

آن نه پیشانی و ابروی و خط آن خود فلکی است

کآفتابش همه از برج دو پیکر خیزد

شاه حسنت به چه روی از سپه خط برگشت

فتح شاهان همه از پشتی لشکر خیزد

خال کنج لب و ابروی تو برهان بسم آنک

ماهی از آتش و از آب سمندر خیزد

غیر آن چهر و بر او زلف دل آویز که دید

باغ طاوس کز آن برج کبوتر خیزد

به دل و ابروی و مژگان همه از باغ رخش

چشم بد دور کمان روید و خنجر خیزد

جز بر آن پیکر نغز آن لب نوشین که شنید

شاخ طوبی که از او چشمه کوثر خیزد

گو ببین لعل وی و اشک مرا هر که ندید

بستد از پسته و عنّاب ز شکّر خیزد

آن دو خال ار نگرد شَسته بر آن چشمه نوش

از سر آب بقا خضر و سکندر خیزد

غیر یغماست میان من و تو خود نفسی

در کنارش بنشین تا ز میان برخیزد