گنجور

 
یغمای جندقی

جزع یمانش شد از شبه گهر آمود

دیده نم آرد چو گشت خانه پر از دود

گفتمش از خط جمال حسن بکاهد

روشنی ماه در سواد شب افزود

جام سفالینه هست و کنج خرابات

کاسهٔ زر گو مباش و کاخ زر اندود

جز ز خط جام و لوح جبههٔ ساقی

راه نبردم به گنج‌نامهٔ مقصود

سنت محمود چیست مهر غلامان

ما و به رسم فریضه سنت محمود

عشق غنیمت شمر که وصل نکویان

باغ خلیل است و عشق آتش نمرود

خون پدر خود ز شیر مام ندانی

مادر گیتی نپرورد چو تو مولود

تیرگیت موجب زوال من افتاد

نورک الله ای ستارهٔ مسعود

نرم شد از آتش دلم دل سختش

قطرهٔ خونی نمود معجز داود

عشرت یغماست با خیال دهانت

تنگ معیشت به هیچ شد ز تو خشنود