خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱
خار غم تو گل طرب دارد
دل در پی تو سر طلب دارد
مه حلقه به گوش تو نمیزیبد
ور حلقه به گوش تو لقب دارد
وصل تو و زحمت رقیبانت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲
زهر با یاد تو شکر گردد
شام با روی تو سحر گردد
درد عشق تو بوالعجب دردی است
که چو درمان کنم بتر گردد
نتواند نشاند درد دلم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد
و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد
شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد
بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵
آنچه تو کردی بتا نه شرط وفا بود
غایت بیداد بود و عین جفا بود
قول تو دانی چه بود دام فسون بود
عهد تو دانی چه بود باد هوا بود
مهر بریدن ز یار مذهب ما نیست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
رخ به زلف سیاه میپوشد
طره زیر کلاه میپوشد
عارض او خلیفهٔ حسن است
از پی آن سیاه میپوشد
یوسفان را به چاه میفکند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد
زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد
مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد
ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
آنچه عشق دوست با من میکند
والله ار دشمن به دشمن میکند
خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن میکند
این دل سرگشته همچون لولیان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹
مرد که با عشق دست در کمر آید
گر همه رستم بود ز پای درآید
ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است
هر دم ازو بازویی دگر بدر آید
نیست به عالم تنی که محرم عشق است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
از سر میدان دل حمله همی آورد
بر در ایوان جان مرد همی افکند
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
نی دست من به شاخ وصال تو بررسید
نی وهم من به وصف جمال تو دررسید
این چشم شوربخت تو را دید یک نظر
چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید
عمریست کز تو دورم و زان دلشکستهام
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد
یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
دلم ز راه هوای تو بر نمیگردد
هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد
بدل مجوی که بر تو بدل نمیجویم
دگر مشو که غم تو دگر نمیگردد
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
صبح چون جیب آسمان بگشاد
هاتف صبحدم زبان بگشاد
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی
دم او خواب پاسبان بگشاد
نفس عاشقان و نالهٔ کوس
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
دولت نعم صباح کن نو عروسوار
هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
زان بخششی که بر در عالم شد
انده نصیب گوهر آدم شد
یارب چه نطفه بود نمیدانم
کز وی زمانه حاملهٔ غم شد
لطف از مزاج دهر بشد گوئی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود
بودند بسی سوختگان گرد در او
لیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود
من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
عافیت، کس نشان دَهَد؟ نَدَهَد
وز بلا، کس، اَمان دَهَد؟ نَدَهَد
یک نَفَس تا که یک نَفَس بِزَنَم
روزگارم زمان دَهَد؟ نَدَهَد
در دلم غُصِّهای گرهگیر است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
دل از گیتی وفاجویی ندارد
که گیتی از وفا بویی ندارد
به دلجویان ندارد طالع ایام
چه دارد پس که دلجویی ندارد
وفا از شهربند عهد رسته است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد
این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش
در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد
بحر نهنگدار غم از موج آتشین
[...]