گنجور

 
خاقانی

نی دست من به شاخ وصال تو بررسید

نی وهم من به وصف جمال تو دررسید

این چشم شوربخت تو را دید یک نظر

چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید

عمری‌ست کز تو دورم و زان دل‌شکسته‌ام

نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید

از دست آنکه دست به وصلت نمی‌رسد

جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید

هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید

بی‌آگهیِ سینه، مرا بر جگر رسید

با این همه به یک نظر از دور قانعم

چون روزی از قضا و قدر، این قدر رسید

دوری گزیدن از در تو دل نمی‌دهد

خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید