گنجور

 
خاقانی

زهر با یاد تو شکر گردد

شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است

که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم

گر صفاهان به گل‌شکر گردد

می‌کشم رطل عشق تا بغداد

هم کشم گر ز سر بدر گردد

بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم

گرچه کار جهان دگر گردد

برنگردم من از تو تا عمر است

آن ندانم که عمر بر گردد

خاک روبی است بنده خاقانی

کز قبول تو نامور گردد

بنده خاقانی از تو سرور گشت

بس نماند که تاجور گردد